شوق باز آمدن سوی توام هست ولی
سردی تلخ کدورت در تو
پای پوینده ی راهم بسته
ابر خاکستری بی باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
(شاعرش نمی دونم کیه. شاید حمید مصدق باشه)
حرفهایت روی قلبم سنگینی می کند
-و حرفهای ناگفته ی خودم-
یاد آرامش روزهای دورم به خیر
همان که با خود برده ای
چه جای گله
آنچه دادی پس گرفتی.